حیله بکار بردن. نیرنگ نمودن. رنگ کردن. رنگ ساختن. مکر نشان دادن: همان جادوان ساخت تا روز جنگ نمودند هر گونه افسون و رنگ. اسدی. رجوع به رنگ کردن و رنگ ساختن شود. ، در تداول امروز، فریب دادن کسی را. رجوع به رنگ کردن شود
حیله بکار بردن. نیرنگ نمودن. رنگ کردن. رنگ ساختن. مکر نشان دادن: همان جادوان ساخت تا روز جنگ نمودند هر گونه افسون و رنگ. اسدی. رجوع به رنگ کردن و رنگ ساختن شود. ، در تداول امروز، فریب دادن کسی را. رجوع به رنگ کردن شود
تأخیر کردن: ز کارش نیامد زمانی درنگ چنین باشد آن کو بود مرد جنگ. فردوسی. ، ماندن. اقامت کردن. توقف کردن: به رفتن دو هفته درنگ آمدش تن آسان خراسان به چنگ آمدش. فردوسی. چو آباد جایی بچنگ آمدش برآسود و چندی درنگ آمدش. فردوسی. ، مماطله کردن. اهمال کردن. دست دست کردن: که تنها بر او به جنگ آمدی چو رفتی به رزمش درنگ آمدی. فردوسی
تأخیر کردن: ز کارش نیامد زمانی درنگ چنین باشد آن کو بود مرد جنگ. فردوسی. ، ماندن. اقامت کردن. توقف کردن: به رفتن دو هفته درنگ آمدش تن آسان خراسان به چنگ آمدش. فردوسی. چو آباد جایی بچنگ آمدش برآسود و چندی درنگ آمدش. فردوسی. ، مماطله کردن. اهمال کردن. دست دست کردن: که تنها بر او به جنگ آمدی چو رفتی به رزمش درنگ آمدی. فردوسی