جدول جو
جدول جو

معنی درنگ نمودن - جستجوی لغت در جدول جو

درنگ نمودن
(پَ / پِ تَ)
درنگ کردن. تأخیر نمودن. کندی کردن. تری. تعریش. تفخذ. تهنید. معارّه. (منتهی الارب) : تعجس، درنگ نمودن و بازایستادن. تقطی، درنگ و تأخیر نمودن. مداومه، همیشه داشتن چیزی را و درنگ نمودن در آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ / پِ سِ پَکَ دَ)
درنگی کردن. کندی کردن. آهستگی کردن. تأخیر کردن. تدکل. فشل. هلهله. (منتهی الارب) : هنبته، سستی و درنگی نمودن در کار. عوق، عوقه، عیق، درنگی نماینده. (منتهی الارب) ، ادامه دادن. باقی نهادن: ادامه، همیشه داشتن چیزی را و درنگی نمودن در آن. (از منتهی الارب). غرب، تمادی و درنگی نمودن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
حیله بکار بردن. نیرنگ نمودن. رنگ کردن. رنگ ساختن. مکر نشان دادن:
همان جادوان ساخت تا روز جنگ
نمودند هر گونه افسون و رنگ.
اسدی.
رجوع به رنگ کردن و رنگ ساختن شود.
، در تداول امروز، فریب دادن کسی را. رجوع به رنگ کردن شود
لغت نامه دهخدا
(پُ دَ)
دراز کردن: اعتثام، دراز نمودن دست را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ مانْ، نُ / نِ / نَ دَ)
دفن کردن. در گور گذاشتن و زیر خاک نهادن مرده و جز آن را. (ناظم الاطباء). عفر. تعفیر. (از منتهی الارب). و رجوع به دفن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ بَ شُدَ)
تأخیر کردن:
ز کارش نیامد زمانی درنگ
چنین باشد آن کو بود مرد جنگ.
فردوسی.
، ماندن. اقامت کردن. توقف کردن:
به رفتن دو هفته درنگ آمدش
تن آسان خراسان به چنگ آمدش.
فردوسی.
چو آباد جایی بچنگ آمدش
برآسود و چندی درنگ آمدش.
فردوسی.
، مماطله کردن. اهمال کردن. دست دست کردن:
که تنها بر او به جنگ آمدی
چو رفتی به رزمش درنگ آمدی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از رنگ نمودن
تصویر رنگ نمودن
حیله بکار بردن، مکر نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار